افسانۀ مانقورد

ساخت وبلاگ

افسانۀ مانقورد

این افسانه ترکان قیرقیز توسط «چنگیز آیتماتف» بشکل رمانی به نام “گون وار عصره بدل” (روزی به درازی قرن) آمده است.

مانقورد به کسانی که فاقد “شعور ملی” بوده و نسبت به ایل و تبار و قوم و خویش خود بیگانه شده اند گفته می شود.

واژه “مان” در ترکی علاوه بر معنی مثل و مانند «ترکمان: ترک مانند، ائلمان : ائل مانند، معنی عیب و نقص را می دهد و مانقورد یعنی «گرگ ناقص» و به بیان واضحتر “انسان ناقص”  است.

افسانه مانقورد در مورد منشا و چگونگی مانقورد شدن بوز قوردها چنین است: روز و روزگاری در صحرای “ساری اؤزیه” آسیای مرکزی اقوام مختلف از جمله قوم ترک نایمان زندگی می‌کردند . نایمان‌ها دشمنانی به نام ژوان ژوان داشتند که طرفدار چین بودند. ژوان ژوان‌ها مبتکر مانقورد گردانیدن اسرای خود بودند، آنها اسیران جوان قبیله نایمان را گرفته و آنها را شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسا می دادند.

افسانه می‌گوید : ژوان ژوان‌ها وقتی کسانی را اسیر می‌گرفتند آنها را به صحرا برده موهای سرشان را از ته می تراشیدند، بعد شتری را سر بریده و از پوست سفت گردن شتر را در اب جوش قرار داده و بلافاصله به سر اسیر ‌می چسباندند.

بعد از مدتی موی سر آنها رشد کرده و چون جایی برای رشد خود نمی‌یافتند برگشته بتدریج داخل مغز اسیر می‌شدند . عده ای می مردند آنهایی که می‌ماندند در اثر برخورد موها با سلولهای حافظه تمام خاطرات گذشته خود را از دست داده و تنها مهارت‌های آنان در تیراندازی می‌ماند . آنها فقط به دستور ارباب خود گوش می دادند.

افسانه می‌گوید: روزی پسر جوانی بنام “ژول آمان” (یول آمان) فرزند پیرزنی بنام نایمان آنا اسیر می‌شود . ژوان ژوان‌ها او را مانقورد کرده و به چوپانی گله‌های خود می‌گمارند .نایمان آنا برای نجات پسرش به منطقه ژوان ژوان‌ها رفته و پسر خود را می‌بیند که چوپان گله شده است . مادر به فرزند نزدیک شده و اسمش را می‌پرسد . پسر جواب می‌دهد که نامش مانقورد است. مادر در میان حسرت و ناامیدی از پدر و مادر و ایل و تبارش می‌پرسد . پسر جوان تنها یک جواب دارد آنهم : من مانقورد هستم . مادر سعی می‌کند حافظه‌ی پسر جوانش را به کار بیاندازد.

چنگیز آیتماتف بقیه ماجرا را چنین به رشته قلم می‌کشد که مادر خطاب به پسرش می‌گوید : ” اسم تو ژول آمان است می‌شنوی؟ اسم پدرت هم دوْنان بای است پدرت یادت نیست؟ تو از قبیله نایمان هستی متوجه شدی؟

او با بی‌اعتنایی به سخنان مادر گوش می داد، نایمان آنا باز دوباره تلاش کرد که حافظه پسرش را بکار بیاندازد لذا با التماس گفت: اسمت را بیاد بیاور . . .ببین اسمت چیست مگر نمی‌دانی که پدرت دونن بای است؟ اسم تو مانقورد نیست ژول آمان است. برای این اسمت را ژول آمان گذاشته‌ایم که تو در زمان کوچ بزرگ نایمان‌ها در راه بدنیا آمدی.

نایمان آنا برایش ترانه و لالایی و بایاتی می‌خواند ولی تاثیری ندارد. در این موقع ارباب ژول آمان پیدا شده و نایمان آنا از ترس او پنهان می‌شود.ارباب از زن می پرسد؟ ژول آمان می‌گوید او به من گفت که من مادرت هستم . ارباب ژل آمان می‌گوید تو مادر نداری او را با تیر بزن و بکش . نایمان آنا وقتی می‌بیند او رفت از مخفیگاه خویش خارج شده می‌خواهد که دوباره حافظه تاریخی و قومی و خانوادگی پسر جوان را بکار بیاندازد لذا به او نزدیک می‌شود .

 اما ژول امان با دیدن نایمان آنا بدون هیچ ترحمی در اطاعت کورکورانه از دستورات اربابش قلب مادرش را نشانه گرفته و او را از پشت شتری که سوارش شده بود سرنگون می‌سازد . قبل از اینکه پیکر بی‌جان نایمان آن به زمین بیفتد روسری او به شکل پرنده‌ای بنام دونن بای درآمده و پرواز می‌کند . گویی این پرنده روح نایمان آنا را در جسم خود دارد. از آن زمان پرنده‌ای در صحرای ساری اؤ‍زیه پیدا شده و به مسافرین نزدیک گردیده و دایماً تکرار می کند: “به یاد آر از چه قبیله‌ای هستی، اسمت چیست؟ اسم پدرت دونن بای است، دونن بای، دونن بای . . .”

پیکر بی‌جان نایمان آنا در محلی که بعدها بنام او به قبرستان “آنا بیت” معروف گردیده به خاک سپرده می‌شود .

ماجرای مان قوردها در کتاب : «گون وار عصره برابر: روزی به درازی قرن» نوشته چنگیز آتیماتف، در سال 2000 نمایشنامه‌ای در تئاتر شهر استانبول با نام اصلی «مان قورد) و با نام «گون اوزار یوز ییل اولور» به صحنه برده شده است .

مانقورد اوچ شی بیلمز : توپراق، آنادیل، آنا

ثبت جهانی سیمرغ پرنده افسانه ای تورکان آزربایجان...
ما را در سایت ثبت جهانی سیمرغ پرنده افسانه ای تورکان آزربایجان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : salariyan بازدید : 155 تاريخ : چهارشنبه 14 تير 1396 ساعت: 4:09